سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفت تایی ها

بهترینِ برادران، کسی است که در به جای آوردن خیرْ برترین یاور، در نیکیْ عامل ترین و نسبت به مصاحبانْ ملایم ترینِ ایشان است . [امام علی علیه السلام]

از: کاپیتان، ابر، افلاطون، نارنگی، رهبر، کاسکو، بیگلی بیگلی  چهارشنبه 88/8/6  ساعت 4:1 عصر  

ابر هم عروس شد...!!!

به نام او که آرام دلهاست.

دوستان عزیز سلام.لطفا این همه تاخیر رو در به روز کردن وبلاگمون به بزرگواری خودتون ببخشید.راستش این ترم از همون اولین روزهای ترم با انبوه درس ها و تحقیقات(البته پژوهشها!!!)و ترجمه های سنگین روبرو شدیم که باعث شد بالکل فراموش کنیم که اصلا وبلاگی هم داریم...

تا اینکه ابر جان عروس شد و ما تصمیم گرفتیم سریعا این خبر رو در وبلاگمون اعلام کنیم که البته این هم با یکی دو هفته تاخیر روبرو شد!ولی مهم اینه که ابر عروس شد و به قول معروف قاطی خروس ها شد!!!!فردا شب هم،یعنی شب میلاد امام هشتم(ع) جشن عقدش در سالن ... انتهای اتوبان ...برگزار خواهد شد.خوشحال می شیم که تشریف بیارید.

من هم همین جا از ابر عزیز عذر خواهی می کنم که به دلیل نائب الزیاره بودن توفیق حضور تو جشنشو ندارم.

از همه تون می خوام که برای عاقبت به خیری اش دعا کنید و دعا کنید که خوشبخت بشه،خوشبخت تر از اون خوشبختی ای که آرزوشو داره.

ممنونم.

 

نوشته شده توسط کاپیتان


نظرات شما ()

از: کاپیتان، ابر، افلاطون، نارنگی، رهبر، کاسکو، بیگلی بیگلی  یکشنبه 88/6/22  ساعت 12:29 عصر  

یوم الحسره

به نام او که آرام دلهاست.

یادم هست که روزهای اول پیش دانشگاهی که مطالعاتم را بطور جدی برای کنکور شروع کرده بودم،با خودم فکر می کردم که شاید اگر از همان سال اول دبیرستان بهتر درس خوانده بودم،الآن وضعیت بهتری داشتم!

همان سال عید نوروز که رسید،حسرت ِ روزهای ابتدای پیش دانشگاهی را می خوردم!

تقویم که خرداد را نشان می داد ، من به روز های عید نوروز فکر می کردم و زیر لب... واحسرتا...!

یادم می آید روز قبل از کنکور را فقط به مرور نکته هایی گذراندم که قبلا یادداشت کرده بودم و از بعد از ظهر هم به اصرار خانواده همه چیز را تعطیل کردم.یادم می آید شب که می خواستم بخوابم به این فکر می کردم و شاید حسرت می خوردم که من فقط  یک روز دیگر لازم دارم تا برای کنکور آماده شوم!!!

دیگر لازم نیست که بگویم وقتی در سالن اعلام شد«داوطلبان عزیز،وقت شما به پایان رسید» ، حسرت ِ من، در مقیاس ثانیه بود!!!

.

.

.

بگذریم از اینکه چرا من هیچگاه به تلاشی که کرده بودم و خودم و خدای خودم هم می دانیم که کم نبود،راضی نبودم و همیشه این حس حسرت همراهم بود.

بگذریم از اینکه حالا هم در دانشگاه هر ترم در ایام امتحانات به خودمان لعنت می فرستیم که چرا در طول ترم بیشتر درس نخواندیم!!! و باز در ترم جدید،معیار خوش گذرانی است،آن هم در حدّ اعلا (قابل توجه دوستان هفت تایی ها!!!)

بگذریم از اینکه در بحثی به نام کنکور امّا و اگر فراوان است.

اگر از این حرف ها بگذریم ، می رسیم به دلیل من برای یادآوری این خاطرات...

می رسیم به سحر بیست و سوم ماه مبارک رمضان که داشت می گذشت و دوباره این همه حس ّ حسرت را در من زنده می کرد.

می رسیم به آخرین شب قدری که از ماه مبارک امسال می گذشت و من اشک می ریختم در فراق شبی که نمی دانم دوباره مانندش را خواهم دید یا نه.

می رسیم به اینکه تا آخرین شب ماه مبارک امسال هم راهی نداریم و باز باید با حسرت زیر لب زمزمه کنیم:

السّلام علیک یا اکرم مصحوب من الاوقات و یا خیر شهر فی الایّام والسّاعات.

السّلام علیک من شهر قرب فیه الامال و نشرت فیه الاعمال.

السّلام علیک من قرین جلّ قدره موجودا و افجع فقده مفقودا و مرجوّ الم فراقه.

السّلام علیک من مجاور رقّت فیه القلوب و قلّت فیه الذّنوب.

السّلام علیک من ناصر اعان علی الشّیطان و صاحب سهّل سبل الاحسان...

وخدا می داند و فقط خدا می داند که چه بار حسرتی حس میکنم وقتی به این فکر می کنم که 21 بار چنین ماهی بر من گذشته است و من...!

و خدای من واحسرتا بر روزی که من باید این همه سال و ماه و روز و ساعت را جوابگو باشم...

و چه جوابی دارد این زبان الکن من؟

و چه دارد این زبان که بگوید در یوم الحسره جز اینکه سبحانک یا لا اله الّا انت، الغوث الغوث ، خلّصنا من النّار یا رب...!

 

نوشته شده توسط: کاپیتان

 


نظرات شما ()

از: کاپیتان، ابر، افلاطون، نارنگی، رهبر، کاسکو، بیگلی بیگلی  پنج شنبه 88/6/19  ساعت 2:42 عصر  

ساده نیست... اما ساده می گویم

            امشب ،  شب یتیمی ماست...


نظرات شما ()

از: کاپیتان، ابر، افلاطون، نارنگی، رهبر، کاسکو، بیگلی بیگلی  سه شنبه 88/6/17  ساعت 4:2 عصر  

انتخاب واحد یا شب قدر؟!!

راستش از شما چه پنهون تا حالا یه n  باری 7تایی های عزیزلطف کردن به بنده متذکر شدن که اصولا کمی تا قسمتی بیش از حد خونسرد هستم منتها گویا بنده خیلی داغ بودم یا شاید هم خیلی سرد که متوجه نمی شدم واقعا خیلی خونسرد و بی خیال تشریف دارم...

از قضا جای شما خالی ما دیشب شب انتخاب واحدمون بود... و ما ادرئک ما شب انتخاب واحد !!! البته 7تایی ها و بچه های دانشکده تا حدی درک می کنند اما این شب برای من با بقیه بچه ها یک فرق خاصی داشت که مربوط میشه به شباهت بی اندازه ای که با شب قدر داشت... کلا از چند جهت شب قدر بود : جهت اول اینکه من تا خود صبح نخوابیدم. جهت دوم اینکه انتخاب واحد برای من که ترم پیش نتونستم 20 واحد بردارم شب سرنوشت سازی بود (چون ما نیمه دومی هستیم برامون نسبتا مهمه که زودتر واحدامونو بگیریم.) و جهت سوم که مهمترین جهت هم هست اینکه دیشب من متحول شدم وبالاخره تصمیم گرفتم دیگه اینقدر خونسرد نباشم

البته اینکه تا خود صبح نخوابیدم نه اینکه از شدت استرس باشه هاااا (حالا گفتم دیگه خونسرد نیستم ولی نه دیگه اینقدر هم!!!!‌) بیشتر به خاطر این بود که کلا برنامه خوابم به هم خورده و کلا هر شب احیا دارم (تف به ریا)

این هم که ترم پیش نشد 20 واحد بگیرم باید صادقانه عرض کنم که همون 16 تاش رو هم خودم نگرفتم و البته جا داره اینجا از زحمات کپتن عزیز تشکر کنم و خلاصه هر چی می کشم از بی خیالی خودم می کشم

حالا این دفعه چی کار کردم که می گم خونسردم بماند ... ولی حالا که خیلی اصرار می کنید می گم... البته خیلی هم کار خاصی نبود هااا فقط چند دقیقه مونده تا ساعت حساس 12 (که سایت باز میشه) همین جوری یه دفعه تصمیم گرفتم برم حمام(البته خیلی هم بی خود و بی جهت نبودا ... بالاخره بعد از یه هفته!خب جا داشت برم منتها زمانش یه کم تداخل داشت!!!)

خلاصه جای شما خالی ساعت 5/12 شاد و سرخوش اومدم بیرون در کمال تعجب دیدم نارنگی عزیز و مهربون دو دقیقه به  12پیامک  زده (البته تعجبم اون لحظه از چیزی بود که زده بود ) که : 7 تایی ها موفق باشین. بعد اندکی تامل که مگه چه خبره که موفق باشیم...(البته خداییش یادم بودااا) اومدم بیام پای کامپیوتر که دیدم طبق معمول اخویان محترم نشستن... به هر حال با هر زحمتی بود براشون وصف انتخاب واحد و فضائل و برکات(؟!) این شب بزرگ توضیح دادم ( و البته کم مانده بود کار به توضیح فیزیکی بینجامد که خدا رو شکر نیازی نشد.)

از ماجرای بد شانسیم در وصل نشدن کامپیوتر و ... که بگذریم بالاخره توفیق شد رفتم تو سایت و ... چشمتون روز بد نبینه عمومی ها همه پر!!! اختصاصی هم متون بی متون... سه تا واحد اختصاصی هم همه اش می نوشت :«پیش نیاز درس گذرانده نشده» ...به به

اینجا بود که من همچنان در کمال خونسردی یه تماسی با کپتن گرفتم و متوجه شدم که ایشون نمی دونم چرا ساعت 1:15 سر شب (!!؟) خوابیده ... این شد که گفتم احتمالا بقیه هم خوابن و کلا بی خیال شدم...!

و اما اینجا بود که اون تحول اساسی رخ داد که ناگهان دیدم که همش 8 واحد گرفتم و ... برای اولین بار(با کمی تا قسمتی اغراق) حس دل انگیز استرس رو تجربه کردم... و بعد از اینکه کد درس های عمومی رو از 100 تا 500 با کد گروهها از 1 تا 10 امتحان کردم و از همه جا ناامید شدم....دست به دعا برداشته و قرآن به سر...الهی بمتون(10 مرتبه)... الهی بشخصیت(10 مرتبه) ... الهی بتاریخچه و مکاتیب(100 مرتبه!!!)... خدایا من توبه کردم ... قول می دم دیگه اینقدر خونسرد نباشم که دم انتخاب واحد برم حمام...اصلا قول می دم دیگه نرم حمام! (البته خدا خودش اون لحظه حال منو درک می کرد که دارم پرت و پلا می گم ... هر چند که اگه شدنی بود من از خدام بود.)

خلاصه که تحولی اساسی در تاریخ پدید آمد و آن این بود که...

                                        ابر متحول شد...

حالا این دعاهایی که من می کنم شما هم اگر تحت تاثیر قرار گرفتید آمین بگید:

*خدایا این قبیل توبه ها از ما به کرمت قبول بفرما.

*خدایا سایت ما را در زمانی که ما حمام نباشیم باز بفرما.

*خدایا ... پروردگارا... واحدهای ما و روز های حذف و اضافه ما را افزون بفرما.

*خدایا معاونت آموزشی ما را که هر چه می کشیم از دست اوست به راه راست هدایت بفرما( و اگر قابل هدایت نیست ای خدایی که خالق خرسی(!!) هر چه زودتر سایه اش را از دانشکده ما... نه، از دانشگاه ما ... نه کلا از روی زمین... استغفرالله...)

 

راستی امشب شب قدر برای شفای من هم حتما دعا بفرمایید فکر کنم اصلا حالم خوب نیست

نوشته شده توسط : ابر 

 


نظرات شما ()

از: کاپیتان، ابر، افلاطون، نارنگی، رهبر، کاسکو، بیگلی بیگلی  جمعه 88/6/13  ساعت 9:21 عصر  

دانشجو باید سیب زمینی نباشد!

سلام، روز به خیر.

...به متن زیر توجه کنید...

دانشجو از نوع سیب زمینی:موجودی بی رگ، بی دغدغه، بی تفاوت نسبت به هرکس و همه چیز. بی هدف یا با اهداف تکراری.

از دانشگاه عبور می کند مدرک می گیرد بی آن که درک بگیرد.

این طبقه از موجودات اکثراً به دو زیر گروه عمده تقسیم می شوند: سیب زمینی آب پز، سیب زمینی سرخ کرده.

سیب زمینی آب پز: سایه ای تکراری در دانشگاه های شریف و تهران و علوم پزشکی. نیمه پخته و پخته شده در اثر فشارهای درسی. با قابلیت پاس کردن 28 واحد اختصاصی در ترم بهاره. شخم انواع کتاب های text و غیر text  با گیسوانی رو به کچلی و شکمی رو به گسترش و قدرت مدیریت در حد سرمربی تیم ملی، غلبه ی مصلحت بر آرمان گرایی، محافظه کاری در حد بنز. الذین یحسبون انهم یحسنون صنعا!

درصورت ثابت قدم بودن در آب پز ماندن: دانشمندی بدون روحیه ی روشنفکری، روزی در خدمت حق و روزی در خدمت باطل، رسیدن به دانشی به ارزش کفش پهلوی و تبدیل به پیچ و مهره طاغوتی و شاید سازنده ی بمب اتم و میکروبی و....

سیب زمینی سرخ کرده: خوشگل، خوش تیپ و هندسام، مانکن، ، بی تفاوت نسبت به باطن و معطوف به ظاهر. دغدغه ی درس در حد کم نیاوردن و ضایع نشدن، درگیر مارک کفش، در فکر رنگ آرایش. جست و جوی همه چیز جز دانش و البته در پی کسب شخصیت از نمره!

دانشجو از نوع فلفل کبابی: این گونه بسیار شبیه سیب زمینی سوخته است. جو گیر و هیجان زده! یار دبستانی من و این ها و...

هیبت تکراری در اعتراضات دانشجویی و تظاهرات ضد....، مشت گره کرده سر هیچ و پوچ، خسته ای همیشه معترض و منتقدی بی علم، تحلیلگری بی دانش، دچار آنارشیسم علمی و البته آن کسی که نداند و نداند که نداند و البته باور دارد که تواند، سیاست زده، کامل کننده ی پازل دشمن، مبارزه برای مبارزه، موظف به نتیجه نه موظف به تکلیف، اکثراً ناپیدا در کلاس درس. مشغول تهیه ی اخبار، بروشور و همایش و خلاصه در پی اصلاح همگان جز خودش. تخلیه انرژی جوانی به وسیله شکستن در و پنجره و این ها. اشداء بینهم و رحماء علی الکفار!

وقتی دانشجو سیب زمینی نباشد:

عنصری پاک نهاد، در حال فرا گرفتن دانش و آماده سازی علمی و فکری خود برای شرکت در پیشرفت ملت و کشورش، متعهد و متفکری که فکر را مطرح و آن را مطالبه می کند. عدالتخواهی که عملکرد قاطعانه می طلبد. در پی فروزان کردن چراغ ایمان در دل و صد البته نورانی کردن فضا.

در انجمن اسلامی با کار اسلامی، فکر اسلامی، مایه اسلامی، بینش اسلامی و دانش اسلامی یک چهره عمومی یک پرچم یک نماد.

برخوردار از اندیشه عمیق اسلامی و نه فقط احساسات اسلامی، متدین ترین با هوش ترین و کارآمدترین دانشجویان با درایت و کفایت، با شوق مطالعه زبان گفت و گو و تیزهوشی لازم سیاستمد اری (که البته از سیاسی کاری و سیاسی بازی باید به دور باشد)

 با ایمان صادقانه، منطق مستحکم و عزم پولادین، سالم و با صفا با همت

در هرجا و با هر اسمی....

 

نوشته شده توسط: نارنگی



 


نظرات شما ()

از: کاپیتان، ابر، افلاطون، نارنگی، رهبر، کاسکو، بیگلی بیگلی  سه شنبه 88/6/3  ساعت 9:49 عصر  

کاش یادت نباشد...

هو المحبوب

اولین روز های دوستی مان را نمی دانم یادت هست یا نه؟کاش یادت نباشد تا امروز عذاب وجدانی هم نداشته باشی...

یادگار های زیادی دارم از آن روزها ولی فقط می پرسم یادت هست که روزهای دوستی مان معدود نبود و سختی هایی که با هم گذراندیم محدود نبود؟

و نمی دانم چه شد که ...

یادت هست که رفتی؟ و رفتنت را فقط در یک پیامک توضیح دادی؟

یادت هست که گشتم و گشتم تا در کانادا پیدایت کردم؟من، تو را! نه تو، مرا!

یادت هست که چقدر برایت نوشتم؟آنقدر که زودتر از بچه هایی که ایران بودند از ازدواج هانیه خبردار شدی؟

یادت هست که؟

ولی کاش یادت نباشد تا امروز عذاب وجدانی هم نداشته باشی...

یادت هست که بی خبر برگشتی و باز هم من...

نه...

باور نمی کنم یادت باشد و امروز...!؟!؟

نمی دانم...شاید هم من دوست نبودم و نیستم که تو اینچنین می کنی...جدایی

و وقتی دوستی نه ساله ی من و تو با چنین سرنوشتی پایان می پذیرد، چه بر سر هفت تایی ها خواهد آمد؟

اگر دوست داشتی یادت باشد که امشب اشک را مهمان چشمانم کردی...

 

نوشته شده توسط:کاپیتان

 


نظرات شما ()

از: کاپیتان، ابر، افلاطون، نارنگی، رهبر، کاسکو، بیگلی بیگلی  یکشنبه 88/6/1  ساعت 9:44 صبح  

به نام او

به نام او که آرام دلهاست

به نام او که می آزمایدم به احساسم... احساسی که وقف او بوده و بس...

به نام او که می آزمایدم به عزیزانم...عزیزانی که وقف او می کنم و بس...

به نام او که می آزمایدم به داشته هایم...داشته هایی که از او بوده و بس...

.

.

.

او که مرا می خواند و من به رنگ و نیرنگ احساس و عزیزان و داشته هایم به تاخیرش می اندازم...

تاخیری که هر قدر هم طولانی می شود با دیدن هلال رمضان ، دل شکسته و رنجور و خسته ، به منزلگه امنش باز می گردد...

و چه شیرین است سر به درگاه یگانه معبود گذاشتن ، اشک ریختن و زیر لب زمزمه کردن...

.

.

.

به نام او آغاز می کنم...آغازی که به نام اوست و بس...

به ذکر او می نویسم...نوشتنی که برای اوست و بس...

به یاد او به پایان می برم...پایانی که به امید وصال اوست و بس...

 

نوشته شده توسط : کاپیتان


نظرات شما ()
   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ابر هم عروس شد...!!!
یوم الحسره
ساده نیست... اما ساده می گویم
انتخاب واحد یا شب قدر؟!!
دانشجو باید سیب زمینی نباشد!
کاش یادت نباشد...
به نام او
ای چراغ مطمئن ، در ما طلوعی تازه باش
بازی خدا
شب آرزوها
سکوت
خوش آمد گویی
رخداد اکبر
تو یگانه محبوب منی!!!
می خواستم...
[همه عناوین(18)]

فهرست


18431 :کل بازدید
28 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز

اوقات شرعی


حضور و غیاب


یــــاهـو

درباره خودم


هفت تایی ها
کاپیتان، ابر، افلاطون، نارنگی، رهبر، کاسکو، بیگلی بیگلی
از حدود هفت میلیارد جمعیت جهان فقط هفت نفر آنها می تونن هفت تایی ها باشن و اون هفت نفر ما هفت تایی ها هستیم...

لوگوی خودم


هفت تایی ها

لوگوی دوستان






لوگوی دوستان


لینک دوستان


برای هیچ کس
کاغذ نیم سوخته
این امید بارانی
ناقوس ظهور
دل نوشته های یک رهگذر

آوای آشنا


اشتراک


 

طراح قالب